?



بهزاد قورچيان?



 


 ترانه ” کافه ” از " بهزاد قورچيان "


 



زير هجوم بارون به در کافه رسيدم
پشت در ايستاده بودم تورو از دور ديدم
ي لبخند رو لبات بود و خوشحال بودي انگار
تو دلم آشوب شد و تکيه دادم به ديوار


يادمه پشت اون ميز روبروت نشسته بودم
روزايي بود که تازه به عشقت دلبسته بودم
اما تو برعکس من مثل قبل نبودي باهام
گفتي مي ترسي از عشق نمي شه بموني باهام


وابسته به تو و قهوه ي همين کافه بودم
حالم اين نمي شد اگه تورو نديده بودم
تورو با غريبه ديدم تنم لرزيد يک دفعه
آخرين تصويرم از تو اين شد تو اين کافه


براي خاطرهام تو اين شهر دلم ميگيره
هرگز اين حسه امروزم از تو يادم نمي ره
وقتي ديدم که انقدر با يکي ديگه خوشي
فهميدم چقدر راحت عشقمو تو دلت مي کشي


به خودم اومدم و بلند شدم با دلهره
بودنمو حس کردي انگار از پشت پنحره
رفتم نبيني منو برات بد نشه بودنم
روزي مياد که آرزوت ميشه برگشتنم


ترانه از :  #بهزاد_قورچيان


BehzadGhOOrchian@Yahoo.com


نوشته شده در سال 1394


 


“اين ترانه بر اساس خط ملودي نوشته شده است ”


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فیش حج - خرید و فروش فیش حج تمتع واجب و عمره سپیدار بلند دانلود بازی وبرنامه برای کامپیوتر -اندروید-سیمباین Demetrius سئوکار خارجی فروشگاه اینترنتی زیرکوهی دیجیتال مارکتینگ شمال -املاک مارکت شمال -تور مجازی تجهیزات اندازه گیری CEM شیمی بیوکده